Monday, April 14, 2008

داریوش برادری: یکی این مرتیکه رو راونکاوی کنه خیالش راحت شه


اولن که دارویش برادری جمعش کن بینیم! دومن مرسی از صنم خانوم.




روان‌کاوی سانسور در سایت زمانه و مقاله آقای جامی

مقاله آقای جامی به نام «شلیک به مطبوعات» حامل نکات نقادانه مدرن مهمی در باب موضوع سانسور و علل سانسور و بستن فضای آراد در جامعه و فرهنگ ایران است.(1) از طرف دیگر این مقاله در عرصه درک علل عمیق این معضلات دچار «نقاط کور» و ناتوانی‌هایی است که به باور نگارنده ناشی از معضلات نهفته در نوع نگاه و ارتباط آقای جامی به و با «غیر و دیگری» است. نگاه و ارتباطی که در مقاله مشخصا یک نگاه پرسش‌گر مدرن همراه با بقایای لحن کلام سنتی و نارسیستی قهرمان‌گرایانه و ناتوان از بیان و درک وابستگی متقابل، پیچیدگی و تاثیر متقابل رابطه توده/ دولت، روشنفکر/دولتمندان است .

بقیه مزخرفات این الاغ رو می شه اینجا خوند ولی از خوندن جواب صنم غافل نشین.

.

ادبیات:
ایمیل خانم دولتشاهی پس از انتشار مقاله قبلی من در باب « روان‌کاوی بومی‌گرایی کلانتری و سایت زمانه»:
سلام آقای برادری،
مقاله شما رو منتشر کردم. اما با توجه به اینکه انتشار بی چون چرای مطالب
شما موجب یک جور نارسیسم در شما شده که در نوشته این هفته شما هم کاملا
آشکار هست، لازم دیدم به عنوان یکی از سردبیران سایت نکاتی را به اطلاع
شما برسانم:
1- من شخصا مطالب آقای کلانتری رو نمی خونم چون ایشون مطلب هاشون رو
خودشون منتشر می کنن. اما در مورد مطلب های شما که متاسفانه من و دبیرهام
با زجر فراوانی مجبوریم بخونیمشون و ادیت کنیم و منتشر کنیم باید بگم که
اصلا مطلب های جالب و جذابی برای رسانه آن لاین نیستند. خیلی موقع ها هم
از جاهای مختلف از ما می پرسند چرا این مطلب ها رو منتشر می کنیم و من هم
نمی دونم واقعا و تنها دلیل اینکه بی چون و چرا مطالب شما رو منتشر کردیم
این هست که آقای جامی گفته باید منتشر کنیم. در نتیجه فکر می کنم اینکه
در مقاله تون نوشتین مسئولان زمانه محدودیت برای شما ایجاد می کنند بی
انصافی هست. اگر به خاطر آقای جامی نبود هیچ کدام از مطلب های شما را
حداقل من که منتشر نمی کردم!
2- در مورد اینکه مردم به مطالب شما علاقه دارند، می خواستم بدونم از که
حرف می زنید و بر چه اساس؟ آیا منظورتون کامنت های تعریفی هست که به
اسامی مستعار خودتون برای خودتون می گذارید و حتی زحمت این رو نمی کشید
که مشخصات فنی اش رو تغییر بدید که ما نفهمیم خودتون هستین؟!
3- یک جا در متن اشاره کردین که معصومه ناصری مسئول سایت هست. خانوم
ناصری مسئول رادیو هست و سایت سه مسئول داره که در روزهای مختلف کار می
کنن، برای همین در اون قسمت من اسم خانوم ناصری رو حذف کردم و به جاش
نوشتم مسئولان سایت. اما من نمی دونم این مسئولان سایت که با وجود عدم
علاقه به مطالب ثقیل و غیر قابل فهم شما زحمت می کشن و مطالب رو به دقت
ویرایش می کنن و منتشر می کنن چه محدودیتی برای شما ایجاد کردن.
4- یک سری ادعاها در مورد معصومه ناصری کردید که امروز چون دیگه نبود
موقع انتشار من باهاش چک نکردم صحت گفته های شما رو. اما می خواستم از
قبل بگم اگر نوشته های شما دقیق نباشه و ادعای کذبی توی اتهاماتتون به
خانوم ناصری باشه من نوشته شما را حذف خواهم کرد و دیگر از شما مطلبی در
سایت منتشر نخواهم کرد در روزهای کاری خودم.
5- از همه این حرف ها گذشته، باید بگم که اشکال اساسی نوشته شما این هست
که بسیار طولانی هستن که اصلا مناسب وب نیست. بسیار پیچیده هستن و گاهی
آدم احساس می کنه یک سری کلمه قلمبه سلمبه پشت سر هم گذاشتین که خواننده
رو گیج کنید. من نمی دونم واقعا اصلا برای چی زمانه این مطلب ها رو منتشر
می کنه و اصلا کی حوصله می کنه نوشته های های شما رو بخونه. به هر حال من
سایر مسئولین زمانه رو تحسین می کنم که همچین تحمل و تسامحی دارن که
نوشته های شما رو منتشر می کنن. اما به شما هم توصیه می کنم به جای اینکه
از زمین و زمان انتقاد کنید کمی هم کار خودتون رو بازبینی کنید و اشکالات
نوشتاری اتون رو برطرف کنید.
با احترام،
صنم دولتشاهی
1/ http://radiozamaaneh.com/blog/2008/03/post_97.html
2/ http://radiozamaaneh.com/idea/2008/03/post_280.html
3/ http://asar.name/2000/09/blog-post_20.html
4/ http://sateer.de/books/ravankaviboofe.pdf
سایت نویسنده: http://www.sateer.de/

Friday, March 14, 2008

در ستایش «هیچی» و چهار گفتمان لکان و خلاصه کس و شرای داریوش برادری


این هم نقدی تازه بر نوشته‌های کس و شرداریوش برادری که کسخل فکر می کنه در روان‌کاوی، هنر و نقد فرهنگ می نویسه!
!!!!!!!! ها ها ها ها ها!!!!!!! فيلم مرگ در ونيز هم در رابطه با نوول توماس مان ساخته شده است و بد جوری مرا یاد شخصیت تخمی داریوش برادری میاندازه. ويسکونتي قهرمان کتاب توماس مان را از نويسنده به يک کمپوزر تغيير داده که بسيار به گوستاو مالر نزديک است . در اين فيلم ويسکونتي از فلاش بک براي نشان دادن تضادهاي قهرمان فيلم گوستاو فن اشنباخ استفاده کرده است . اين قهرمان داراي حساسيت هاي هنري است که با وسوسه هاي جنسي او نسبت به پسري جوان به نام تادزيو در جنگ است .فيلم به روشني جريان زيرين ذهن او را که در آميخته با هموسکسواليته است نشان ميدهد .افکار دروني اين کمپوزر در طول فلاش بک ها تنگناي روشنفکرانه او را مطرح ميکند .دوست او آلفردو مرتبا به نقش مبهم و ناروشن حساسيت و واقعيت درخلاقيت هنري اشاره دارد .در حالي که اشنباخ شسته و رفته به زيبائي ناب و انديشه روشن گرانهمعتقد است در يک فلاش بک ما شاهد عدم استقبال خشونت آميز کار هنري او توسط مردم و منقدين هستيم و در فلاش بک ديگري شاهد عدم برقراري ارتباط بين مغز و جسم اوويسکونتي در صحنه اي از تادزيو پسري زيبا و جوان در حال زدن پيانو به صحنه اي از گذشته اشنباخ ميرود که او را در فاحشه خانه اي با زني نشان ميدهد که در هر دوي اين صحنه ها او قادر به ارضا تمايلات جسماني خود نيست . اگر قسمت هاي فلسفي فيلم را کنار بگذاريم ويسکونتي با موفقيت به ما فردي از آريستوکراسي را در هتلي بسيار الگانت در ليدوي ونيز نشان ميدهد که آميخته با تصاويري نوستالژيک و احساسي و در واقع بدرودي است به دنيائي که به شکل فاجعه آميزي در حال ناپديد شدن است . او به آهستگي دوربين را به روي اطاقهاي مجلل نهارخوري با لابي هاي مجللو پر از مبلمانهاي اشرافي و گلها و غذاهاي بسيار با شکوه حرکت ميدهد .لاس زدن اشنباخ با هموسکسواليته تبديل به برخوردي بين روشنفکري سترون او با پيري - تنگناي اشنباخ با خود است . قهرمان شيطاني و سمبوليک رمان توماس مان نويد آور مرگ در زمان اپيدميوبا در ونيز است زيرا او نه تنها بدشگوني پوسيدگي و مرگ است بلکه آينه اي از يک استحاله سکسوال قبل از تسليم مرگ شدن ميباشد . شايد در طول تاريخ سينما چند فيلم توانسته باشند تصوير مرگ را به اين شکلي که ويسکونتي ارائه داده در ذهن تماشاگر حک کنند اشنباخ در ساحل در حالي که توسط سلماني هتل در تلاشي بي حاصل با رنگها و پودرها براي جوان نشان دادنش بکار برده در حالي که به بدن زيبا و جوان تادزيو خيره مانده مرگ را ملاقات ميکند و در حالي که رنگها بر اثر گرما و عرق مرگ به او شکل دلقکي را داده ميميرد.جان شما داستان عینهو این انترکیب داریوش برادری و جنده لندنی و دوست پسر برادری نیست؟

Thursday, March 6, 2008



به به به به مژده ....کوسه اعظم داریوش برادری دوباره کس شر تازه ای نوشته. خوب انتظاری هم نمی شه داشت از یه الاغ در جامعه اقتصاد آزاد !!!!!! این الاغ آزادي هاي فردي را هنوز به رسميت نمی شناسد که ديگر براي کل الهم اجمل این الاغ و دوستانش دير دير دير است که بخواهند آدم شوند !!!!!

Tuesday, March 4, 2008

بیماری روانی، اعتیاد و معتاد ایرانی

دوستان نميدانم چند نفر شما ميدانيد که هوشنگ گلشيري زماني که در دانشگاه اصفهان تدريس ميکرده مطالعه بسيارعميقي را راجع به دوران صفوي در ايران براي شخص خود پيگيري ميکرده .در مطالعاتش به حقيقت بسيار وحشتناکي رسيده بوده و آن وجود عده اي آدمخوار !!!!! در قصر شاه عباس بوده !!!!و مخالفان را جلوي اين آدمخوران با کالبد انساني ميانداخته اندتا آنان را بدرند!!!!!!!!!!!!!!!! در زمان شاه دو کتابي که در آن اشاره اي به آن شده خاطرم دقيقنيست ولي يا در کتاب بره گمشده راعي است يا شازده احتجاب که اشاره گنگي به اين موضوع کرده . ببينيد ما ملت بدبختیم چقدر که بايد گوزباقالیهایی مثل داریوش برادری روانی عنوان روانکاو به خودشون بدن و چپ و راست برینن.

Wednesday, February 27, 2008

داریوش برادری معروف به اقبال چپول

کره خر تمام و کمالي به نام داریوش برادری معروف به اقبال چپول !!!! همچنان در حال ریدن است. آخه اي الاغ ساکن خارج از ايران هنگامي که آن دهان بوگندورا براي اظهار فضله باز ميکني قدري دقت کن که به سراپاي خود اين چنين گه نزني !!!!!! مادر قحبه نفهم بي شرم تمامي اين افرادی که تو با بابای قصابت اشتباه می گیری در زير فشار دو حکومت شاه و شيخ تمامي زندگي خود را به مبارزه و رنج گذرانده اند یا مجبور به تبعید و مهاجرت شده اند. تف بر روي تو باد که در خود الاغت در خارج ايران پشت مانيتور مقداري گه به نام ايده به اطراف ميپاشي !!!! شرم که نداري و نميشناسي تف به سراپاي وجود کثيفت. تو هم خلخالی هستیي و هم شمخاني دو کره خر يکسان!! يادم مياد اون اولا که خلخالي جاکش را خميني جنايتکاربراي سرکوب کردها به کردستان فرستاد يه شب خلخالی در يک مصاحبه تلويزيوني در حالي که مثل قورباغه نشسته بود پشت يه ميز در برابر پاسخ خبرنگاران مبني بر اين که اين جريانات کردستان چيست ؟ گفت : واله تمامي اين غائله که در کردستان است زير سر دموکراتها و (اينجايه کم فکر کرد و گفت )غير دموکراتها است !!!!!!!!!! حالا نوشته های گه بار داریوش برادری هم مرا یاد خلخالی می اندازه. جون مادراتون ببينين از اون موقع تا حال ما با چه خرهای کون نشسته ای طرف بوده و هستيم. هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر هر !!!!!!!!

Tuesday, February 26, 2008

سنگ مستراح


کس شر تازه داریوش برادری: روان‌کاوی رقصی از شاهرخ مشکین‌قلم

رقص زبان جسم و بهترین بیان‌گر تمناهای جسم و آرزومندی جسم و انسان است. بنابراین به‌گونه تراژیکی منطقی است که وقتی در فرهنگی، چون فرهنگ ما، جسم و تمناهای جسم سرکوب می‌شوند، هم‌زمان رقص نیز سرکوب می‌شود. حال ما در عرصه رقص، در عرصه این هنر سرکوب شده و بهترین تبلور جسم و تمنای جسم ایرانی، شاهد ظهور قدرت‌های نو و روایات نو هستیم که در میان آن‌ها، نقش و جای شاهرخ مشکین‌قلم، نقشی پررنگ و محوری است...شاهرخ مشکین قلم با ایجاد رقص مدرن و دیالوگ جسم‌ها در واقع دست به یک روایت مدرن از روایت کهن و عارفانه می‌زند، اما در این رقص در نهایت اسیر سنت و فضای سنتی باقی می‌ماند.

خدمت همه تون عرض کنم که اين ماجرای کس و شرای داریوش برادری که نقاد شعر و رقص و روانشناسی خلاصه هر کس و شری که بگین هست کلي مرا هر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هرهر هر هر خندانده چرا ؟ - اينا دسته جمعي يه مشت مرد گنده گردن کلفت از چپ و چپشون ( چون ميدونيد که اينا راست ندارند!!!) که به یه عده آدم دانشمند و ادیب و دانا تو نوشته های کس وشریشون حمله کرده میکنند!!!! و بعد چون يکي يکي وضعشون خراب شده دست به خايه همديگه زده اند و از هم کمک گرفتن اول شاهرخ رییسی را که خر ور داشته بود چون چس ادبی میاد با يه مشت زرت و پرت کرد اون وسط چون کم اورد جنده لندنی چپ و چس به کمکش امد !!!!! بعد هم !!! سر و کله اقبال چپول پيدا شد و يه قارت و قورتي کرد و یه عده کس کش دیگه به عنوان نيروي کمکي آمد !!!!!! !!!!! ميبينيد چقدر خرن !!! اخه خاک بر سرا داریوش برادری کس شر میگه الاغ ها !!!!! نفهم ها!!!! ببينيد با اينکه اين ها را روشن و واضح اينجا نوشتم بهتون قول ميدم که باز دوباره يه خري از يه گوشه يادش ميره و مياد جلو که يه امتحاني بکنه که باز ناهار رو سنگ مستراح خواهند خورد. اين داریوش برادری که یه آبدارچي کم سواده که به نظر میاد شدت به خميني و اسلام او معتقد بوده و فعالانه براي به قدرت رسيدن خميني و اخوندها جانبازي کرده احتمالا سر و کله عده اي مانند من را اوائل انقلاب شکسته در تمامي نماز جمعه ها شرکت کرده . هر هفته به جماران رفته و براي سخنان ياوه امام اشگ ريخته و فرياد زده در جنگ به جنوب ايران رفته و شرکت کرده شايد زخمي هم خورده يا نخورده .و پس از پايان جنگ و بازگشت به شغل آبدارچي بودن روزي که به اطاق مدير کل دولتي منتصب رژيم براي برداشتن استکان هاي چاي رفته ناگهان از اطاق ان مدير کل صداي نفس زدن هاي شهواني زن و مردي را شنيده و براي فضولي هنگامي که از سوراخ در نگاه کرده حضرت آقاي مدير کل را با يکي از فاطمه کماندوهاي مامور حراست همان اداره مشغول هماغوشي ديده !!!!! گفته ای ول چرا من از این کس کش کمتر باشم. و شب هنگام پس از خوردن آبگوشتي که دوس پسرش پخته هنگامي که تلويزيون فکسني سياه و سپيد خود را روشن کرده ناگهان آن مدير کل را مشغول سخنراني در باب اقتصاد ديده که از فوائد رعايت اخلاق اسلامي و مذمت دزدي و دروغ براي امت هميشه در صحنه سخنراني قرائي مينمايد !!!!!! و شروع کرده دنبال یه پاس پاسک گذرنامه زرد گشتن و به آلمان رفتن تا یه مدرک چسکی ی بگیره و بعد هم عده ای کس کش مثل خودش خایه هایش را شروع به لیسیدن کردند و به خیال خود رونکاوی های این جاکش بی سواد را چاپ کردن همانا و به این مرتیکه خل لقب روانکاو دادن. هر هر هرهر هر هرهر هر هر هر هرهر هر هرهر هر هر .

Monday, February 25, 2008

حاج برادری دایتو جستی !!


اندر محاسن حاج داریوش برادری

جان اف کندي و ژاکلين کندي در سفري به ايران براي ملاقات با شاه هنگامي که جان کندي متوجه ميشود که تهران به اين بزرگي و ايران با اين همه پول نفت و ثروت مند فاقد اپرا است تصميم ميگيرد که پول بناي يک اپرا را در تهران به مردم ايران از طرف مردم امريکا هديه کند !!!!! بهر حال بلافاصله عمليات ساختمان اپراي تهران که به ان نام تالار رودکي را نهادند شروع ميشود ( فکر کنم الان به ان ميگويند تالار وحدت) شايد ده دوازده ساله بودم که ساختمان به پايان رسيد و براي شب افتتاح ان اپرائي به نام کاوالريا روستيکانا به رهبري ارکستر حشمت سنجري را تعيين کردند . نظر به علاقه همه خانواده ما به موسيقي کلاسيک پدرم براي همگي بليط تهيه کرد و شب اولي که براي عموم و نه خواص برنامه اجرا ميشد به انجا رفتيم . از لباس هاي مجلل شب که مردان و زنان طبقه متوسط بساز بفروش بر تن کرده بودند که همه زنان چون اباژورهاي رنگارنگ در سطح سالن در رفت و امد بودند و اسموکينگ هاي مردانه که بتن مردان زار ميزد که بگذريم و صداي جيغ جيغوي زني که به دخترش با لهجه دهاتي و دکوراسيون کريستين ديور ميگفت : حاج دايتو جستي ننه !!!!!!! که بگذريم بالاخره چراغها خاموش شد و برنامه شروع خوب در نظر بگير ملتي که عاشق دنبلي کوسک شهره و امثالهم و اغاسي بوده باشند و تنها براي چشم هم چشمي به اين محل امده باشند اين نوع موزيک و نمايش خيلي خسته کننده است . بهر حال در صحنه پاياني اين اپرا قهرمان مرد به زير پنجره خانه زني که دوست ميدارد امده و مدتي طولاني ميخواند که زن پنجره را گشوده و به عشق او جواب مثبت بدهد اين صحنه مدتي طول کشيد و اخر شب بود و ملت هم خسته و بي حوصله ناگهان در تاريکي از وسط جمعيت صداي کلفت مردانه اي گفت : -- ده بيا بيرون ديگه پدر سگ !!!!!! و در پايان اپرا زني از همين گروه بساز بفروش دسته گل بزرگي را به روي صحنه برد براي حشمت سنجري و هنگامي که حشمت سنجري دسته گل را گرفت و خواست دست زن را به احترام ببوسد زنه با وحشت دستش را عقب کشيده در پشت بدنش مخفي کرد !!!!!!! اینم قضیه حاج دایتو جستی ننه داریوش برادری ه که با روانشناسی کس و شریش همون صدا کلفته ه بی شخصی ه که گه و چس و شر از سر و کول خودش و بابا قصابش بالا می ره و تو تاریکی یا واسه دسته کورها می گه ده بیا بیرون پدر سگ. بابا تو تخم حروم جدی جدی غافلی از خودت. هر هر هر هر هر هر هر هر هر!!